رادوینرادوین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

♥♥ رادوین ؛ جوانمرد کوچولووو ♥♥

من ...

من کیســـــتم ؟ ** تقریبا 28 ساله هستم ، بیست و هشت سال باورهایم را روی هم چیده ام و دیوارهای وجودم را ساخته ام، به تک تک آجرهایی که در این چند سال روی هم بنا کرده ام ایمان داشتم چون با وسواس انتخابشان کرده بودم و با دقت روی هم چیده بودم ، خودم را علامه ی دهر میدانستم در این زمینه . سعی کرده بودم تمام مصادیق خوشبختی را به جا در تابلوی زندگی ام بچینم .. همه چیــــــــــــــــز برایم مثل روز روشن بود ، خوشبختی برای من اینگونه تعریف میشد : خوشبختی یعنی دو لیوان چای گرم و تازه دم به همراه فیلمی دلچسب در کنار همسری که در آرزوهایم بود روزی این لحظات را با او تجربـــــــــــــــــه...
16 مرداد 1393

هفده ماهگی رادوین جون ...

رادوین گلم هرروز که داره میگذره داری بزرگتر میشی و واسه ما عزیزتر وشیرین تر اگر قبلا با نگاه کردن به مناظر زیبا وباشکوه وفرارسیدن بهارو... به عظمت خدای بزرگ پی میبردم وشکرش میکردم حالا هرروز با دیدن پسر کوچولوی نازم خدا روشاکرم...خدا رو روزی ۱۰۰۰بار شکرمیکنم که رادوین جونو به ما داده..اصلا رادوین جونم توباعث شدی ما بیشتربه خدا نزدیک بشیم...فرشته ی کوچولوی ما وقتی هرروز میبینم یه پیشرفت دیگه تو کارهات حالا بگم از اوضاع واحوال پسری تو این روزها.... انقدر شیطون شدی که نگو ونپرس باید پشت سرت راه برم وخرابکاریهات رو راست وریست کنم!! هیچکدوم از کنترل ها واسباب بازیهات که نه در دارند نه باطری!بگذریم از این...
15 مرداد 1393

بهترین امانت خدا ...

چشمانم را بر هم میگذارم و گویی جهان پشت پرده سیاه پلکم به سایه می ماند  سایه ای که گاه به هم میزند و گاه به حقیقت... سالهاست بعد از مادرم عاشق نداشته ام و عاشق نشده ام  وهیچکس جز او مرا دوست نداشته است فقط عشق ورزیده ام به بهترین هدیه خدا بهترین امانت او وهمت گمارده ام برای به ثمر رسیدن عزیزترینم  وشانه هایم را آماده کرده ام برای تحمل سنگین ترین وشیرین ترین لحظه های با او بودن عزیزترینم: با تو هستم  و نفس میکشم تا آخرین لحظات زندگیم... (رادوین جون مامان همیشه عاشقت میمونه) ...
15 مرداد 1393

عشق...

کودکی ، موقع خواب سخت پاپیچ پدر بود و از او می پرسید : زندگی چیست ؟ پدرش از سر بی صبری گفت : زندگی یعنی عشق پسرک با سر پرشوری گفت : عشق را معنی کن ! پدرش داد جواب : بوسه ی گرم تو بر گونه ی من پسرک خنده برآورد ز شوق گونه های پدرش را بوسید زان سپس گفت : پدر … عشق اگر بوسه بود … بوسه هایم همه تقدیم تو باد !!! ...
15 مرداد 1393

هستی من ...

  چشمان تو را که از نهایت زیبایی وزندگی با من حرف میزند  دوست دارم.     نگاهت را که ساده و معصوم در جستجوی کشف این دنیاست  دوست دارم.     دستان کوچکت را که لمس نرم طراوت کودکی است  دوست دارم.     صدای شیرینت که تمام دلم را مینوازد  دوست دارم.     قدم های تو را که چقدر آسان و راحت لحظه هارا درمینوردد  دوست دارم.     رویاهایت را که همه زندگی در عظمت سادگی اش خلاصه میشود  دوست دارم.     کودکم کوچکم!     من تو را با دلم از نهایت وجودم و همه روح و فکرم    ...
13 مرداد 1393
1